کد لوگوهای سه گوشه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درباره ما

www.faater110.ir

.:: نویسندگان ::.

مدیر وبلاگ: پلاک [66]


صراط الحمید [57] (@)

تسا 110 [36] (@)

خاکریز [12] (@)

تمّار [5] (@)

افسر جنگ نرم [40] (@)

مرصاد [78] (@)

متکلم وحده [23] (@)

فرهنگ قرآنی [1] (@)

چادر خاکی [4] (@)

حجاب فاطمی [55] (@)

به سوی موعود 1 [14] (@)

شهید313 [90] (@)

زینبی ام [0] (@)

علی.. [5] (@)


آرمانخواهی انسان، مستلزم صبر بر رنجهاست؛ پس برادر خوبم، برای جانبازی در راه آرمانها، یاد بگیر که در این سیاره ی رنج، صبورترین انسانها باشی. (شهید آوینی) تماس با ما

ذکر امروز
ویژه ها
دفتر حفظ و نشر آثار امام خامنه ای

دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم

بیان معنوی - دفتر نشر آثار و اندیشه های حجة الاسلام علیرضا پناهیان

قرآن آنلاین به همراه ترجمه گویا

اسلام کوئست

دروس اخلاق استاد محمد شجاعی

سایت جامع فرهنگی مذهبی شهید آوینی Aviny.com

آستان قدس رضوی

مرکز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم

موسسه فرهنگی بیان هدایت نور

طرحی برای فردا

جامعه مجازی تدبر در قرآن کریم

خبرگزاری دانشجو
جامعه مهدوی

مجموعه کلیپ صوتی
«جامعه ی مهدوی»
دانلود کنید:

معیارهای جامعه ی مهدوی در کلام استاد پناهیان

نحوه تربیت صحیح در جامعه مهدوی چیست؟

امام زمان علیه السلام، به خاطر چه کسانی غایب است؟

جامعه مهدوی بدی ها را ذوب می کند

در جامعه مهدوی نگاه عوامانه وجود ندارد

در جامعه مهدوی نفاق، ذلیل می شود

در جامعه مهدوی، مردم به هم محبت دارند

محبت، اسم دین من است

امام شناسی خود را قوی کنید

منبع:
www.snn.ir

موسیقی وبلاگ
آمار بازدید
  • بازدید امروز: 361
  • بازدید دیروز: 98
  • کل بازدید: 452215
  • بسم الله...

    قاه قاه مستانه‌شان گوش فلک را کر می‌کرد...

    بعد از آن پیروزی بزرگ

    بعد از قتل عام خارجی‌ها و به بند کشیدن زنان و کودکان‌شان

    این‌همه سرمستی بی‌جهت نمی‌نمود!

    کاروان مست و بی‌خبر گرم میگساری و لهو و لعب...

    مرد یهود مات و مبهوت به نوری که از آن سر سمت آسمان می‌رفت خیره  بود!

    تا به حال اینهمه زیبایی و نور یکجا به چشمش نخورده بود!

    نمی‌شد باور کرد این سر از آن یک خارجی باشد!

    با تردید جلو رفت و پرسید این سر متعلق به کیست؟

    پاسخ آمد او بر خلیفه‌ی خدا خروج کرده بود ما هم او را به سزای کارش رساندیم!

    می‌شود این سر امشب نزد من باشد؟!

    آخر تو را با این سر چه کار؟!

    حاضرم در ازایش ده هزار دینار بپردازم!

    صدای  سکه‌ها عمرسعد را وسوسه کرد!

    سکه‌ها را بگیرید و سر را امشب به او بسپارید...

    .

    کیسه‌های درهم و دینار را گذاشت توی دستان پلید سرباز

    سر را گرفت و فوری سمت صومعه شتاب گرفت!

    نوری که از سر ساطع می‌شد دلش را می‌لرزاند

    چقدر این سر شبیه آن‌چه بود که تا به حال درباره‌ی مسیح شنیده بود

    زیبا... نورانی... دلربا...

    خون و خاک از سر گرفت...

    سر را با گلاب و عنبر و مشک شست...

    سر را روی دامن گذاشت و شروع کرد به درددل کردن و راز دل با سر گفتن...

    آن‌قدر با سر گفت و اشک ریخت که نفهمید چگونه صبح شد...!

    کسی نمی‌داند آن شب بر یهودی چه گذشت...

    اما صبح که سربازان بر در منزلش آمدند تا سر را از او بگیرند

    گریان خطاب به سر می‌گفت:

    فردای قیامت پیش جدت محمد گواهی بده که من شهادت می‌دهم جز خدای یکتا معبودی نیست و محمد بنده و فرستاده اوست. به دست تو مسلمان شدم و غلام توأم...

    .

    .

    ارباب!

    هرگز خاک و خون از سرت نگرفتم!

    هرگز شبی را تا صبح با تو سر نکردم!

    هرگز برای آن سر حرمت نگه نداشتم!

    هرگز ... هرگز... هرگز...

    اما !

    تو بی‌بهانه مسلمانم کردی....

    .




    موضوع:

    نویسنده : پلاک
    جمعه 92/10/6 9:50 صبح


    یک روز، یک حدیث
    تصویر برگزیده
    تصویر برگزیده
    دوستان